... دیشب دور از تو قلم برداشته و متن زير را برايت نوشتم تا بداني دور از تو چه مي كشم .
من نمي گويم با من حرف نزنی مي ميرم ولی اگه حرف بزنی زنده می مونم
حالا احساس امشبم را بخوان :
تو شب را با بالش خيس از اشك بسر كردن و از ترس اينكه
دلدارت دور از تو چه مي كند و دستت را بي هوا به سويش كه دردسترست نيست دراز كردن
وخود را در حفره هاي تنهايي يافتن را تا حالا حس كرده اي ؟؟؟
تو براي گريه كردن منتظر اشك شدن و بي دوست بودن را با تمام وجود
در يافتن و با حسرتهاي بي پايان به اميد اينكه روزي شايد
فقط یه جمله محبت آمیز از او بخوانی و بيهودگي اين انتظاررا تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟
به كسي دل بستن و دور از شهوت شبها را با موزيك حسرت و ترنم اشك به صبح رساندن
و تك تك اميدهاي به ياس تبديل شده دلت را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟
تو زندگي كردن با روح دوست و شبها را به ياد مهتاب رويش و
ستارگان چشمان دلدارت به صبح رساندن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟
تونبض و تپش عشق را در رگهاي دستانت كه هر لحظه شوق در آغوش گرفتن يارش را دارد
و خود را در تنهايي شب ميان گريه هاي سياهي شب محصور ديدن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟
تو به درون وتفكرات عاشقانه برگشتن و سراپا درد عشق بودن و درمان نداشتن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟
تو تا لحظه اي كه اشك چشمانت خشك نشده گريه كردن و با نگاههاي عميق پر ازحسرت عشق به همه جا نگاه كردن
را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟
تو كسي را كه بيش از همه دوست داري و دستت به آن نميرسد و بدون حضورش لحظه اي آرام
و قرار نداشتن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟
تو محرم اسرار تنهائيت فقط قلم وكاغذ بودن و چشم به سفيدي كاغذ
و اشك قلم دوختن را تا حالا احساس كرده اي ؟؟؟
نمي دانم .....
ولي من تمام آنچه كه گفتم با تمام وجودم احساس كرده ام .
تو هم بنويس دردها و حسرت دور از يار بودنت را به دست چه كسي
درمان خواهي كرد .
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |